سال1402 . فلسفه تعلیم و تربیت
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک.

 

حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، از آن مربیان و معلمان اخلاق است كه بشر مى تواند زندگى او را به عنوان بهترین الگو براى رفتار و معاشرت خود قرار دهد. حضرت فاطمه علیهاالسلام چگونه سخن گفتن با خدا و چگونه دعا كردن را به آیندگان آموخت.
 
انسانهاى پاك سرشت در پى یك زندگى پاك و حیات طیب هستند كه زیباترین نماد آن را مى توان در زندگانى رهبران دینى جستجو كرد. 

حضرت فاطمه زهرا  (سلام الله علیها)، از آن مربیان و معلمان اخلاق است كه بشر مى تواند زندگى ایشان را به عنوان بهترین الگو براى رفتار و معاشرت خود قرار دهد. 

آن چه در پیش رو دارید اشاره اى است كوتاه و گذرا از ایمان و عبادت ایشان، اخلاق روش معاشرت ایشان، و دانش و بینش ایشان كه به اختصار از آن یاد مى‌‌شود.


سر به سجده عشق

در این نه سالى كه حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه امام على علیه السلام بود اگر چه براى او یك دوران پر خاطره به حساب آمد، اما هرگز او را از هدف اصلى یعنى رسیدن به معبود و معشوق خود باز نداشت.حضرت فاطمه، نسخه کامل انسانیت

او همانند پدرش محمد مصطفى صلى الله علیه و آله جزو پیشتازان میدان عبادت و بندگى خدا بود و به گفته حسن بصرى : «لم یكن فى هذه الامة ازهد و لا اعبد من فاطمة علیهاالسلام؛ در این امت عابدتر از فاطمه علیهاالسلام و زاهد تر از او نیست. (بحارالانوار ج 43 ص 76)

و همو گوید: وى آن قدر نماز مى خواند و خدا را عبادت مى كرد كه دو پاى مباركش ورم مى كرد.

پیغمبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله مى فرمود: «فاطمه دخترم بهترین زن عالم است. پاره ى تن من و نور چشم من و میوه ى دل من و روح و روان من است. حوریه اى به صورت انسان. آنگاه كه در محراب عبادت بایستد نورش براى فرشتگان آسمان درخشندگى مى كند. خدا به ملائكه خطاب مى كند:

بنده ى مرا ببینید چطور در مقابل من به نماز ایستاده و اعضاى بدنش از خوف مى لرزد و غرق عبادت است! اى ملائكه گواه باشید كه پیروان فاطمه علیهاالسلام را از عذاب دوزخ در امان قرار دادم». (بحارالانوار ج 43 ص 172)

همچنین پیغمبر اكرم درباره ى فاطمه علیهاالسلام مى فرمود: ایمان به خدا در اعماق دل و باطن روح زهرا چنان نفوذ كرده كه براى عبادت خدا، خودش را از همه چیز فارغ مى سازد. (بحارالانوار ج 43 ص 46)

 
عالمه امّت خاتم

حضرت فاطمه علیهاالسلام به عنوان یك مبلغه دین از توان بالایى برخوردار بود. از نظر علم جز با امام معصوم هرگز قابل مقایسه نیست و از نظر اخلاق و برخوردها باید وى را با پدر بزرگوارش مقایسه كرد. آن حضرت روش ‍ برخورد با مردم و به خصوص كسانى كه در حوزه دین ابهاماتى داشتند، از رسول الله فرا گرفته بود.

امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود: زنى نزد حضرت فاطمه شرفیاب شد و گفت: من مادر ضعیفى دارم كه در مورد نماز دچار اشتباهى گردیده و مرا نزد شما فرستاده تا از شما مشكل او را سۆال كنم. حضرت فاطمه جواب مسئله او را داد.وى بار دوم و سوم آمد و پرسید و پاسخ گرفت و این عمل تا ده بار تكرار شد و باز هم فاطمه زهرا علیهاالسلام جواب سۆال او را بیان كرد. آن زن از این همه رفت و آمدهاى پى در پى شرمنده شد و گفت: بیش از این شما را به زحمت نمى اندازم و دیگر سۆال نمى كنم.

صدیقه طاهره فرمود: باز هم بیا و هر چه سۆال دارى بپرس. سپس ادامه داد: اگر كسى را روزى اجیر نمایند كه بار سنگینى را تا ارتفاعى بالا ببرد ولى در مقابل بعنوان اجر و مزد به وى صد هزار دینار طلا بدهند آیا در مقابل چنین اجرتى این بار سنگین برایش دشوار خواهد بود؟ آن زن پاسخ داد: نه.

حضرت فرمود: هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم خداوند بیش از فاصله بین زمین و عرش كه پر از لۆلۆ و جواهر شده باشد به من پاداش مى دهد. پس ‍ مسلم است كه تو هر قدر سۆال كنى براى من هیچ گونه ناراحتى ایجاد نخواهد كرد. از پدرم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى فرمود: روز قیامت كه علماى شیعیان ما محشور مى گردند به میزان دانش شان به آنان خلعت هاى گرانبهایى داده مى شود و میزان خلعت ها با میزان تلاشى كه براى ارشاد بندگان خدا نموده مناسبت دارد تا جایى كه به یكى از آنان هزار زیور از نور هدیه مى دهند.

آن گاه منادى از سوى پروردگار ندا مى دهد: اى كسانى كه ایتام آل محمد را سرپرستى كردید و اى آنان كه در هنگام نبود پدران این ایتام - كه ائمه اطهار علیهم السلام باشند - آنان را محافظت و مراقبت مى كردید، اینان همان شاگردان شمایند، همان یتیمانى كه سرپرستى و نگهبانى شان نمودید و با علوم خود، آنان را شاداب و با طراوت كردید، پس آنان به مقدار علمى كه به شاگردان خود داده اید، از سوى خدا به آنان خلعت دهید، پس آنان به شاگردان خویش به مقدار درسى كه به آنها در دنیا داده بودند خلعت مى دهند حتى برخى از این شاگردان نیز به شاگردان خود خلعت مى دهند و از سوى خداى تبارك و تعالى امر مى شود كه به معلمان، دو برابر آن چه به شاگردان خود خلعت داده اند خلعت داده شود.

پس حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: یك نخ از این خلعت هاى آخرتى از آن چه كه خورشید یك میلیون بر آن بتابد با ارزش تر است. (بحارالانوار، ج 2، ص 3)

در این نه سالى كه حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه امام على علیه السلام بود اگر چه براى او یك دوران پر خاطره به حساب آمد، اما هرگز او را از هدف اصلى یعنى رسیدن به معبود و معشوق خود باز نداشت. او همانند پدرش محمد مصطفى صلى الله علیه و آله جزو پیشتازان میدان عبادت و بندگى خدا بود

اول دیگران بعد اهل‌خانه

حضرت فاطمه علیهاالسلام چگونه سخن گفتن با خدا و چگونه دعا كردن را به آیندگان آموخت. ایشان همیشه دعا مى كرد و همه چیز از خدا مى خواست اما نه براى خود، فاطمه علیهاالسلام حتى در دعا كردن نیز ایثار مى كرد و همه را بر خود مقدم مى داشت.

امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: مادرم فاطمه علیهاالسلام را در شب جمعه اى دیدم كه پیوسته در حال ركوع و سجود بود تا این كه صبح دمید و شنیدم كه مۆ منین و مۆ منات را نام مى برد و بسیار براى آنان دعا مى كرد، اما ندیدم حتى یكبار براى خودش دعا كند، از روى تعجب گفتم: مادر، چرا براى خودت دعا نمى كنى و از خدا چیزى نمى خواهى ، همان گونه كه براى دیگران دعا مى كنى ؟!

مادرم در پاسخ فرمود:  «یا بنى! الجار ثم الدار»، فرزندم! اول همسایه بعد خویشتن. (علل الشرایع ص 215، كشف الغمه ج 2 ص 94 ، دلائل الامامة ص 56)

و چه زیبا فرمود بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره) که:

«تمام ابعادى كه براى زن و براى یك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا سلام الله علیها جلوه كرده است. او یك زن معمولى نبوده است: یك زن روحانى، یك زن ملكوتى، یك انسان به تمام معنى انسان، تمام نسخه ى انسانیت، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان. او زن معمولى نیست؛ او موجود ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهى جبروتى در صورت یك زن ظاهر شده است.» (صحیفه نور، ج 6، ص 185)

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:, :: 10:17 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی

 

         

 

متعلم باید هنگام سخن گفتن با استاد از الفاظ و واژهـ هایی کـه متناسب با شأن استاد است،استفاده کند و از به کار بردن برخی الفاظ و عبارات-از قبیل شنیدی،می دانی،مرد حسابی،چرا، نه،قبول ندارم،چه کسی چنین گفته است،این سخنی که شما می گویید در کجاست؟آن چه به خاطر دارم و یا د یـگران نـقل کـرده اند با گفتار شما مغایرت دارد و...-در ارتـباطات بـا اسـتاد پرهیز کند

 

اگر متعلم در صدد تفحص بیشتر و بهره گیری بیشتر از استاد باشد،باید الفاظ و عبارات خویش را تلطیف کند. مثلا به جای«چرا و قبول ندارم»،لحن خـود را مـلایم کـند و بگوید:اگر کسی از ما علت این امر را بپرسد،چه بـگویم؟ یـا اگر کسی نسبت به دعاوی ما چنین انتقاداتی را مطرح بکندة،باید چه پاسخی بدهیم؟و...هم چنین در حضور استاد نباید با مـتعلمان دیـگر در گـوشی صحبت کند، پر حرفی کند،با صدای بلند و همراه با قهقه بـخندد،بدون اذن استاد پرسشی را مطرح کند،یا پیش استاد از دیگران غیبت و بدگویی بکند و...

                                                  


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 9 اسفند 1394برچسب:, :: 15:53 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی

یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه در کوهستان های "کنتاکی شرقی" (یکی از ایالت های آمریکا) همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآنش را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم. چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد: این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!
آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد.
پدربزرگ خندید و گفت: تو مجبور هستی که اندکی، سریع تر زمان آینده را جابجا کنی، و او را به عقب، به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا کند. این دفعه آن پسر سریع تر دوید، اما آن سبد خالی می شد قبل از اینکه او به خانه برگردد. پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است، و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد. پیرمرد گفت: من سطل آب نمی خواهم، من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تلاش نکردی. و سپس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند.
در این مرحله، پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود، با این حال آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او به خانه برگردد پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید، اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالی بود. پسر گفت: دیدی پدربزرگ، این بی فایده است.
پیرمرد گفت: واقعاً تو فکر می کنی که آن بی فایده است؟ نگاه کن به داخل سبد!
آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود. آن سبد زغالی قدیمی کثیف، تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود.
آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. شاید تو درک نکنی و یا بخاطر نیاوری همه چیز را، اما درون و بیرون تو تغییر خواهد کرد.
آن، کار خداست در زندگی ما! یعنی هدایت!

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 بهمن 1394برچسب:, :: 11:1 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی

زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...

مرد یعنی غرور، زن یعنی شکست غرور ...

مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید ...

مرد یعنی بودن ، زن یعنی فنا ...

مرد یعنی دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن ...

مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم...

مرد یعنی منطق ،زن یعنی احساس...

مرد یعنی حکومت ،زن یعنی اطاعت ...

مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت...

مرد یعنی رهایی،زن یعنی تسلیم ...

مرد یعنی شرافت،زن یعنی نجابت...

مرد یعنی خشونت ،زن یعنی لطافت...

مرد یعنی غیرت ، زن یعنی عزت ...

مرد یعنی من،زن یعنی ما...

مرد یعنی صلابت،زن یعنی قداست ..

مرد یعنی پیمودن ، زن یعنی صبوری...

مرد یعنی اکنون،زن یعنی فردا...

مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...

مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...

مرد یعنی خواستن ،زن یعنی کاستن .

مرد یعنی ربودن،زن یعنی کشش ...

مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای...

مرد یعنی یک جرعه هوس، زن یعنی جام لبریز نفس...

مرد یعنی سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار...

مرد یعنی نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر ...

و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ،

مرد یعنی انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه

یعنی تکیه گاه وجود یعنی آرامترین خلقت ..

و زن یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار

و مرد یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن

و زن یعنی مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه

یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت

و همسفر راه پررمزو راز زندگی و

و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد ...

و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم

عشـق ...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 3 دی 1394برچسب:, :: 21:36 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی

هدایتهای صفحه ۴۸۸(شوری) ↘️



ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:, :: 21:1 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی

امروز، قلبي از تپش باز مي ماند که نبض هستي با ضربانش مي تپيد.

امروز، زباني از تکلم بازمي ماند که واژه واژه کلامش، رازهاي هستي را کهکشان کهکشان مي گشود.
امروز، روح عرشي محمد، فرش کوچک خاک را رهامي کند و به وسعت «لايتناهي» پيوند مي خورد.
اين بار، معراج محمد هميشگي است ...

پيامبر اکرم(ص) پس از بيست و سه سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پيام الهي و پس از فراز و نشيب هاي فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خويش، سرانجام در روز دوشنبه، بيست و هشتم ماه صفر يازدهم هجرت پس از چهارده روز بيماري و کسالت، رحلت فرمودند و در هجره مسکوني خويش در جوار مسجدي که تأسيس کرده بودند، به خاک سپرده شدند.

پيامبر اكرم (ص) يك ماه قبل از رحلت فرمودند:
فراق نزديك شده و بازگشت ‏به سوى خداوند است. نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مى ‏گذارم و مى ‏روم: كتاب خدا و عترتم، و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمن ‏وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
در 28 صفر سال پنجاه هجري، امام حسن مجتبي (ع) نيز در سن 47 سالگي به دستور معاويه بن ابي سفيان و به دست جعده دختر اَشْعَثِ بنِ قِيس مسموم شد و بر اثر همان زهر به شهادت رسيد. ايشان حدود هفت سال از دوران زندگي پيامبر اکرم (ص) را درک کرد، و پس از آن حضرت حدود سي سال با پدر بزرگوارشان علي بن ابي طالب (ع) ملازمت داشت و بعد از شهادت اميرالمؤمنان (ع) به مدت ده سال عهده دار مقام امامت بودند.

پيامبر اکرم حضرت محمد (ص) در‌شان امام حسن مجتبي (ع) فرمود:
اگر عقل، خود را به صورت مردي نشان دهد، آن مرد، حسن (ع) است.

سلام بر صبر خدايي اش، که ما را الهام بخش صبوري در راه حق است و سلام بر صلح حماسي اش، که ما را آموزگار عمل به تکليف و تبعيّت از وظيفه است.

التماس دعا


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 19 آذر 1394برچسب:, :: 14:22 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 19 آذر 1394برچسب:, :: 14:16 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی


ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟
ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:

۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
۵. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
كانال روانشناسی شاهین فرهنگ


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 18 آذر 1394برچسب:, :: 23:35 :: توسط : دکتر علی واشقانی فراهانی
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مهر و آدرس avfc.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






Alternative content